نمادشناسی عود (IV)
نمادشناسی عود (IV) موسیقی
2018-05-05 16:20:29
باید به این داستان، داستانی متأخر ولی مرتبط با آن از کتاب کشفالهموم (کتاب کشفهای مهم) متعلق به قرن پانزدهم را اضافه کنیم: (۱۴)
اولین کسی که عود ده زهی را ساخت الفارابی (نه آن فیلسوف مشهور با همین نام) بود و ماجرا از این قرار بود که مردی در شهری که الفارابی در آن زندگی میکرد از دنیا رفت و چون الفارابی از افراد برجستهی شهر بود به مراسم تدفین آن مرد رفت… در گورستان، وقتی از کنار قبری میگذشت که رویش برداشته شده بود، اسکلتی را دید…که ساقها و رگهای آن معلوم بود. او تعداد رگها را شمرد و دید که ده تا هستند. همین موضوع بود که وی را برانگیخت تا عودِ ده زهی را بسازد.
تفسیر این دو داستان دشوار است و ممکن است برخی بگویند که چندان ارزشی ندارند. با این حال باید به خاطر داشته باشیم که این دادههای افسانهای به همان اندازهی سرشتِ مادی عود، بخشی از تاریخ این ساز و گرایشات نسبت به آن هستند. این حکایتها که میبایست مشهور بوده باشند بخشی از نگرش اعراب به این ساز موسیقی بودهاند. علاوه بر این مسئلهی انتروپومورفیسم (تجسم انسانی خدایان) و زومورفیسم (تجسم حیوانی خدایان) در درجهی اول اهمیت برای دانشجویان اُرگانولوژی قرار دارد و در واقع ممکن است پیامدهای انقلابی در زمینهی سرشت سازهای موسیقی داشته باشد. با این وجود در نوشتهی حاضر پرداختن بیشتر به آن، به جز مثالهایی که قبلتر نقل شد (و آنچه که هم اکنون مطرح خواهیم کرد) بیمورد خواهد بود.
در دو حکایتی که بازگو کردیم، عود نخستین بار برای این ساخته نشد که فقط -یا حتی در درجهی اول- صدایی بدهد بلکه میتوان گفت به عنوان نوعی تمثال شنیداری-تصویریِ صدادار، و از این رو برتر، ساخته شد تا مرده را زنده کند. به عبارت دیگر این ساز تنها به عنوان یک ابزار فناورانه برای تولید صدا تصور نمیشود بلکه از نظر اُرگانیکی به عنوان یک شیء جسمانیِ متحد در نظر گرفته میشود که مانند مخلوقاتی که از روی آنها از نظر بصری، لمسی و شنیداری الگوبرداری شده، موجودیت دارد.
به این مباحث انتروپومورفی، نمونهی دیگری را از سایر تلقیهای ادبی نسبت به عود اضافه میکنیم: در این نوع تلقی که اغلب مورد پسند شاعران بوده بیشتر بر مفاهیمی تأکید میشده که حاصلِ در نظر گرفتن درخت به عنوان منشأ عود بوده است. در داستانهای هزار و یک شب، شاعر اینگونه میسراید: (۱۵)
پیش از این درختی بودم. آشیانهی بلبلان
که از عشقشان، شاخساران پر از برگم را خم میکردم
آنها بر شاخههایم مویه کردند و من از آنها موییدن آموختم؛
و با آن مویه، راز من بر همگان فاش شد
هیزمشکن بیآنکه گناهی داشته باشم مرا قطع کرد
و لوتِ باریکی (که میبینید) از من ساخت؛
اما، آن هنگام که انگشتان، بر زههایم زخمه زدند
فاش کردند که، با تمام صبوریام، چگونه آدمی جانم را ستاند. (۱۵٫الف)
پی نوشت
۱۴- H. Farmer, “The Structure of the Arabian and Persian Lute, ” 50.
۱۵- R. Burton, The Book of the Thousand Nights and a Night, (Benares ed), The Burton Club, n.d, 281.